loading...
لمس شیشه
رضا بازدید : 7 جمعه 22 شهریور 1392 نظرات (0)

اگر روزی دستانت شانه های خدا را لمس کرد ٬
اگر در تپش موسیقی باران،ردپای عشقی ازلی را یافتی٬
بوسه های خاطره را روی گونه های قلبت به یادگار بگذار٬
مبادا او را در پستوی خانه نگه داری
و زخمش را مرحمی از فراموشی بگذاری.
مبادا که رمز عبور را فراموش کنی!…
هر شب،قصه ناتمام وصال را برای شمعدانی احساس بگو.
نشاید که رنج فاصله را از تن بشویی!
اگر روزی معنی نگاه یک پرنده مهاجر را فهمیدی
برایش از قفس نگو!
از تکرار فصل جدایی، از قصه تلخ پایان، از هرگز نگو!
به آسمان بگودر سینه همیشه آبی اش،
جایی برای حسرت بالهای من کنار بگذارد.
به ماه بگو رازدار اشک های تنهایی من باقی بماند،
اشک های ناگهان در چشم خشکیده،بغض های تا ابد در گلو خفته.
و به عشق بگو نگاه تبدارش را از من دریغ نکند
و فانوس زندگی را همچنان به نور امید روشن نگاه دارد٬
من هنوز به بخشش دستهای پرسخاوتش دل بسته ام٬
به واژه هایی که بی بهانه در کوچه ذهن جاری می شوند٬
و به خدایی که شانه هایش را می توان لمس کرد …..

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 1
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 0
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 46